من قطره ی بارانم
دست ز دامان ابر سیه کشیده ام
آرام و صبور
روی زنبق های تشنه چکیده ام
چون پرستویی زخمی ز کوچ
بر ویرانه های نگاهت
بس آشیان گزیده ام
همچو آرزویی محال
بر گیسوان قاصدک سوار
از های و هوی باد وحشی رمیده ام
بر آینه ی شبنمی زلال
خواب رقص پروانه ای سرمست
در تپشهای لرزان شعله دیده ام
بهر تصویر خیالی یک لبخند
تمام قابهای خالی شهر را خریده ام
وز رهی دور و دراز
در پی نگاهی
لاجرم
تا پای وجودم
فرسنگها دویده ام