روح اثر

روزنه ای به رنگ

به آسمان زیبای شب چشم دوخته بودم

دستم را بالا بردم تا شاید

مثل فروغ بتوانم انگشتم را بر پوست کشیده اش بکشم که ناگهان،

ناخنم به روزنه ای گیر کرد و پرده در افتاد.

خدایا چه می دیدم،

زیباترین رنگ ها

بر دریایی بی انتها،موج می خوردند.

خیال واهی نبود،ناب بود و بی مثال.

غرق تماشا بودم.

به طول لحظه ای که پلک زدم،

چشمم به روز باز شد.

انگار راز پشت پرده را،در مرزی میان بیداری و رویا دیده بودم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *