سنگینی واژه های تلخ بر دوشم
لبخندم بازیچه ی بی خردان
و قلبم مملو از درد سخت تنهایی
غریبه ام با تمام مردمان
چشمانم بسته بر نگاه های بی مهرشان
با کوله باری از حرف های ناگفته
و نامه ای سراسر سکوت
شبی پا به راه می گذارم ، ناگزیر
از این شهر بی عشق سفر می کنم