از نور حرف می زنم.
از تو با تو ای نور،
حرف میزنم.
از لحظه سفر کردن سایه ها
در آستانه ی عشق و شور حرف می زنم.
گذشته از گذشتن ها و خاطرات گیج
در لحظه ی مداوم حضور حرف میزنم.
بیخود نبود که ارغوان ریخت بر تنم
از آینه،
زین مدخل عبور حرف می زنم.
با گوش جان بشنو، جان دل،
کلامم را،
من اینچنین از تو با غرور،
حرف می زنم.