در جان من بیشه ایست
عاری از صدای آدمی و مملو از آرامش
روحم شناور در رود هایی زلال و ذهنم بستر گلهایی روییده از نوازش خورشید
بی هیچ عبور و حضوری در آیینه ی جهانی دیگر،برای دیدار خودم
از خود سفر می کنم.
این طبیعت من است.
و با هر نفس پژواکی سبز در من می پیچد چون نسیمی و زمزمه می کند:
جانا به چشم بسته ببین
فارغ از تنهایی تن،باز من ماندم و من