روح اثر

قصه روزنه و خواهش نور

تاریکی درون خود موج می خورد،

انباشته از هر آنچه ندیده ای

و هرآنچه که دیگر هم نخواهی دید.

صدایی سرشار از وهم سکوت،در فشاری نامشخص،زیر لایه های خودش مدفون می شد.

لب های تمنا دوخته،غرق خواهش نور،در عدم به قعر می رفت،

که ناگهان،ترنم یک اشک،سیاهی را شکافت؛

هستی نگاه کرد و با تمام وجود تابید.

دست های خورشید از روزنه ای وارد شد با انعکاس هزاران لبخند امیدوار؛

و قصه از اینجا شروع می شود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *